باید بخوانیم — ماریو بارگاس یوسا

مخلوقات تمام آفریننده‌های بزرگ، ادبی چشم ما را به جنبه‌های ناشناخته موقعیت خودمان باز می‌کند. ما را قادر می‌سازد تا بهتر و کامل‌تر ورطه‌های مشترک انسانی را کشف و درک کنیم. وقتی می‌گوییم «بورخسی» این کلمه بی‌رنگ ذهن ما را ازترتیب معقول واقعیت جدا می‌کند و به دنیایی خیالی و موهوم، می‌برد دنیایی تقریبا همیشه هزارتو و اسرارآمیز و پرمعنا، آکنده از ارجاعات و کنایات ادبی، که شگفتی‌هایش برایمان غریب نیست؛ چرا که در آن‌ها آرزوی نهان و حقایق نهفته در خلوتگاه شخصیت خودمان را می‌شناسیم؛ دنیایی که تنها به مدد مخلوق ادبی خورخه لوئیس بورخس شکل گرفت.

کلمه «کافکایی»، مثل مکانیسم فوکوس دوربین‌های قدیمی با دسته‌های آکاردئونی، زمانی به ذهن خطور می‌کند که احساس خطر می‌کنیم؛ زمانی که از سوی ماشین‌های ستمگر قدرت، که باعث این همه درد و بی‌عدالتی در دنیای مدرن شده‌اند، تهدید می‌شویم؛ از سوی رژیم‌های مستبد، حزب‌های سلسله‌مراتبی، کلیساهای متعصب، بوروکراسی‌های خفقان‌آور بدون رمان‌ها و داستان‌های کوتاه این پراگی شکنجه دیده، که همه را به زبان آلمانی نوشت و تمام عمر هشیار و وحشت‌زده زندگی کرد، درک احساس ناتوانی شخص منزوی یا وحشت اقلیت شکنجه کشیده و مورد تبعیض واقع شده، عاجز بودیم؛ اقلیتی مواجه با قدرت‌های سلطه‌گری که می‌توانند تارومارشان کنند و بی‌اینکه هوادارانشان، حتی صورت آن‌ها را ببینند، از صحنه روزگار حذف‌شان کنند.

صفت «اورولی» اولین هم مرام «کافکایی» طنین‌ترس و دلهره هولناک و حس پوچی بیش از حدی را دارد که دیکتاتورهای خودکامه قرن بیستم به وجود آوردند؛ این پیچیده‌ترین، خشن‌ترین و مطلق‌ترین دیکتاتوری‌های تاریخ، از نظر کنترل رفتار و روح و روان اعضای جامعه. «جورج اورول» در «۱۹۸۴» بشریتی رابا سایه‌های سرد و آزارنده به تصویر می‌کشد که مقهور «برادر بزرگه» پادشاه خودرایی، است که باترکیبی موثر از بیم و تکنولوژی، آزادی، خودانگیختگی و تساوی را از میان برمی‌دارد و جامعه را تبدیل می‌کند به کندویی پر از آدم‌های ماشینی. در این دنیای کابوس‌وار، زبان هم تابع قدرت است و به «زبان نو» ای تبدیل می‌شود که از هرگونه ابداع و هرگونه ذهنیت خالی است و از آن تنها یک رشته حرف‌های کلیشه‌ای باقی مانده که بردگی فرد را نسبت به سیستم تضمین می‌کند.

درست است که پیش‌بینی شوم «۱۹۸۴» تحقق نیافت، اما کمونیسم خودکامه در اتحاد جماهیر شوروی راه خودش را به فاشیسم خودکامه در آلمان و نقاط دیگر باز کرد و خیلی زود در چین، کوبا و کره شمالی هم تشدید شد. خطر تحقق کامل «۱۹۸۴» هرگز تمام و کمال از بین نرفته و کلمه «اورولی» همچنان توصیف‌گر همین خطر است و به ما کمک می‌کند تا آن را بفهمیم.

غیرمتمدن، بربری، عاری از احساس، ناپخته در بیان، بی‌سواد و غریزه مدار، در ابراز شور و اشتیاق، بی‌عرضه و در عشق، خام. این دنیای عاری از ادبیات، این کابوس که من در کار‌ترسیمش هستم، از جمله ویژگی‌های اساسی‌اش همرنگی با جماعت و تسلیم شدن جهانی بشریت به قدرت است و از این منظر، دنیایی یکسره حیوانی است.

غرایز ابتدایی تعیین‌کننده کارهای روزمره زندگی است؛ زندگی‌ای با ویژگی تلاش برای بقا، ترس از ناشناخته‌ها و ارضای نیازهای جسمی. در چنین دنیایی، روح جایی ندارد. از این گذشته، در این جهان، یکنواختی خردکننده زندگی با سایه شوم بدبینی همراه خواهد بود و این احساس که زندگی انسان همان چیزی است که باید باشد و همیشه هم به همین گونه باقی خواهد ماند و هیچ چیز و هیچ کس قدرت تغییرش را ندارد.

تجسم چنین دنیایی شاید ما را وسوسه کند تا آن بدوی‌های لنگ‌پوش را در ذهن‌مان تصور کنیم؛ همان جامعه کوچک افسون زده و مقدس را که در مرز دوره مدرنیته در آمریکای لاتین، اقیانوسیه و آفریقا زندگی می‌کرد. اما من جامعه وامانده دیگری را در ذهن دارم. کابوسی که نسبت به آن هشدار می‌دهم، نتیجه توسعه نیافتگی نیست؛ نتیجه توسعه یافتگی بیش از حد است. به عنوان یکی از تبعات تکنولوژی و سرسپردگی به آن، می‌توانیم جامعه آینده‌ای را مجسم کنیم پر از مانیتورها و بلندگوهای رایانه‌ای، و بدون کتاب یا جامعه‌ای که کتابها –منظورم آثار ادبی است– به همان چیزی تبدیل شده‌اند که کیمیاگری در دوره فیزیک: طرفه معجون کهنه و عتیقه‌ای که تنها، در گورستان‌های تمدن رسانه‌ای، اقلیت روان رنجوری از آن استفاده می‌کنند. ترسم از این است که این دنیای سیبرنتیک، با تمام شکوفایی و توانایی‌اش به رغم استاندارد بالای زندگی و دستاوردهای علمی‌اش، عمیقا بی‌تمدن و بی‌روح باشد. ترسم از این است که بشریت تسلیم‌شده‌ای باشد مالامال از آدم‌های ماشینی «عبور کرده از ادبیات» که از آزادی دست کشیده‌اند.

البته بسیار نامحتمل است که این جامعه هولناک زمانی به واقعیت بپیوندد. پایان داستان، پایان تاریخ هنوز نگاشته نشده و از پیش هم تعیین نشده است. آنچه خواهیم شد، تماما به بینش ما بستگی دارد و به اراده. ولی ما اگر می‌خواهیم از فقر تخیل بگریزیم، از نابودی نارضایتی باارزشی که حساسیت ما را می‌پالاید و به ما می‌آموزد که با فصاحت و دقت سخن بگوییم، و نیز از تزلزل آزادی بگریزیم در این صورت باید عمل کنیم. به عبارت دقیق‌تر، باید بخوانیم.


متن اصلی